..697
- ۰ نظر
- ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۰۸
سردشان است؛ ولی پوست کلماتم دارد کنده میشود، با جان و تن و پر از تپش دارند وداع میگویند تو را که قرار است دیگر نباشی. بدون هیچ شکوهی و هیچ حسرتی؛ خنثیتر از هر زمانی، بدون آنکه احساسی را بر انگیزند، تو را وداع میگویند. سادهتر از همیشه برگزارش میکنند، بدون ادا و اصول و هیچ شرطی. دارند خفه میشوند واژههایم از این خودخوری. و همچنان تو را وداع میگویند.
سلام.
خیلی وقت بود تو فکر یه کانال بودم که هی یادم میرفت و یا نمی شد.
دیگه الان سفت و سخت افتادم دنبالش و اوکی کردم.
نمیخوایم زیاد باشیم کم باشیم ولی با هم باشیم.
همین الان می تونم صد هزار تا عکس پست کنم :)) مطمئنم می ترکونیم!
هر چی کانال مرتبط هم دیدین فراموش کنین چون قرار هس یه جو دیگه رو تجربه کنید.
ادامه توضیحات تو (بوکه) عضو جدید خانواده مجازی من.
خیلی خوشحال میشم تشریف بیارین
آی دی کانال: Grayless@ لمس کنید
برای یک بار هم که شده جلو کسی که خیلی دوستش دارین و دوستتون نداره بایستید بهش بفهمونین که اینهمه غرور به خاطر او میشکنه بعضی از کار ها رو فقط به خاطر اون انجام میدین بفهمونین که بدون اون هم میشه زندگی کرد و دیگه محلش نزارید!
بهترین نتیجه ی ممکن رو میگیرید.
پ.ن: اردیبهشت کلی عکس خوب گرفتم وقت بشه آپ میکنم اینجا.
تو فکر یه کانال هستم نظرتون مثبته؟
نماز روزه هاتون قبول، منم یه کوچولو دعا کنید
به گفته ی حضار وقتی بیدار شدم که استاد برای بار چهارم بالا سرم داشت اسممو صدا میزد، بیدار که شدم استاد تا چشمامو دید گفت بخواب بخواب :))
خلاصه ی چهار سال دانشگاه من همین عکسه :))
میتونم بگم بهترین حس دنیا رو داشتم که اینجوری توسط یه عکاس خبره شکار شدم، یه ربع بعد همین بود که دو ساعت مداوم بارون بارید و من بطوری که خیس نمیشدم کل دو ساعتشو لذت بردم ازش.
کلا این روزا حالم خوبه! خیلی احساس میکنم دلیلش همین بارونه که یه هفته ای صب تا شب بارید.
لذت ببریم از اردیبهشت!
فروردین!
خیلی عجیب بود که غایب بودم، سالای پیش عکس چهارشنبه سوری میزاشتم و سپس تبریک عید و عکس سیزده بدر و چهار روز بعدش تولدمو جشن می گرفتم.
ولی امسال نمی دونم چی شد که نتونستم همه اینکارارو بکنم.
فروردین امسال یه سری اتفاقات خوبی افتاد بهترینش شرکت تو نمایشگاه عکاسی بود که خیلی به داشته هام و دانسته هام اضافه شد.
بگم از امتحان ارشد که پس فرداس و من اصاا آمادگی ندارم و به احتمال خیلی زیاد شاید نرم سر جلسه بمونم برای سال بعد، ۶ ماه منتهی به کنکور تو حالت نرمال زندگی نکردم و پر از تنش و پریشانی گذشت این مدت.
داشتم به این فکر می کردم ۴ سال قبل که قرار بود کنکور کارشناسی بدم و با این هدف اومدم بیان و یک کنکوری رو ساختم و الان شده این همه چی از هر لحاظ خیلی متفاوت تر از این بود، الان که دارم آماده میشم کنکور ارشد بدم چهار سال دیگه شرایط می خواد چجوری باشه؟
یه نوع خفگی هست که از دوست داشتن خیلی زیاد میاد، به این شکل که خیلی خیلی خیلی دوستش دارین و هر روز بیشتر میشه طرفتون هم هر روز غریبه تر باهاتون رفتار میکنه حالا اینکه دوستتون نداره به کنار!
همچین حسی..
یکم متفاوت تر،
نمی دونم چقد در مورد سبک های عکاسی مخصوصا سبکی که من ازش پیروی میکنم رو آشنا هستین! احتمالا تو اینستا پیج های عکاسی دیدین که نوشتن مینیمالیست یا از اینجور کلمات، درباره عکاسی به سبک مینیمال مطالب خیلی زیادی تو گوگل می تونین بخونین و من هم شدیدا شما رو تشویق میکنم به اینکار، اما به بیان ساده عکس مینیمالی به عکس گفته می شه که بسیار منظم و آرام و با یک سوژه ی واضح که جلب توجه می کنه گفته میشه.
اخیرا زدم تو کار عکس بکگراند گوشی و خودم خیلی دوس دارم این شکلی عکس گرفتن رو، یکم احساس پیشرفت میکنم نسبت به دو سه سال پیش و این واقعا ارزشمنده و کلی اعتماد به نفس می ده!
نمیدونم چرا عکاسی تو ایران واقعا داره می ره به سمت تباهی! خیلی رک عرض کنم اگه چند تا دختر خشگل نبودن کلا خیلیا نمیتونستن عکس بگیرن و صبح تا شب با پیج های چتدین هزار فالوریی به خودشون افتخار کنن، ما به اینا فتوگراف نمیگیم داف گراف میگیم.
الانم ماشالا پر شده هر کی تو بیوی اینستاش میزنه فتو گرافر!!!!
من با عکاسی از گل خیلی خوشحال و خوب میشم، واقعا خیلی خیلی علاقه دارم به این نوع عکس و عکاسی، دوستام همیشه میگن دلیل خوب بودن عکسات اینن که همیشه سوژه هات خوبن و این هنر تو نیس منم هیچ ادعایی به هنرمندی ندارم انصافا ولی این جواب که این سوژه ها رو شمام میبینین ساده از کنارشون رد میشین و فکر نمیکنین که این میتونه یه عکس خوب باشه ولی من به هر چی نگاه میکنم اولین سوالی که به ذهنم میرسه اینه آیا این میتونه عکس قشنگی بشه یا نه؟
کاکتوسام :))) اینا رو هدیه گرفتم و تو خوابگاه با هم زندگی میکنیم، کاکتوس خیلی حس خوبی به من میده، من از کاکتوس یاد میگیرم چجوری زندگی کنم!
تصمیم گرفتم زیاد سخت نگیرم یعنی دیگه ذاتا خیلی چیزا اهمیتشون رو برام از دست دادن، دیگه من اون آدم چهار سال پیش نیستم و هم خودم خیلی عوض شدم هم خیلی چیزا برام عوض شدن همیشه دارم درس میگیرم و واقعا خسته شدم از درس گرفتن!! خیلی زیاد تاوان دادم و احساس میکنم دیگه باید یه جور دیگه باشم، احساس لزوم تحول!
دم عید چقدر به فکر نیازمندا هستیم؟
تقریبا مطمئن نیستم که این وبو دیگه کسی میخونه یا نه!
نمیدونم چرا یادم رفته بود وب دارم، و وقتی هم که یادم میومد واقعا حوصلم نمی کشید بیام سر بزنم.
به عوض شدن خودتون میتونین پی ببرین؟
من همین امروز یا همین اواخر فهمیدم چقد اون آدمی که ازش متنفر بودم شدم.
به هیچکس و هیچ رابطه ای نمیتونم نه بگم همزمان با چند نفر که از هیچکدوم هم نمی تونم حس بگیرم!
همش فکر می کنم دارم عقده ای بازی در میارم که جبران مکافات گذشته رو بکنم.
یک کتاب می نویسم و همه سطراش رو با این جمله پر میکنم: عاشق شدین غرورتون رو برا خودتون نگه دارین، فقط همین!
دوربینم که اون گوشه نشسته داره خاک میخوره دیگه برا یه نفر که عاشق عکاسیه این یعنی اوج به هم ریختگی؛ نه؟
اوضای درسی ترم گذشته هم که به شدت اسفناک.
برای بار هزار و چندم تو این وب: خوبی کردن برا کسی که فهمشو نداره حماقت محضه اتفاقی که 4 ساله هر روز هر هفته برام میافته اما باز همونم!
یکم کامنت بدین برمیگردم بخدا :))))