..687
- ۵ نظر
- ۲۴ دی ۹۶ ، ۲۲:۴۵
دقت کنید به پیج های عکس و عکاسی.
در حالی که اکثر قریب به اتفاق عکاس های وطنی با داف های وطنی پز می دهند معنای عکس و عکاسی برای نسل جدید و حتی قدیمی تا حدودی عوض شده، به این شکل که هر کس دوربین داشت و چند داف اطرافش پیدا می شد به او عکاس گفته می شود.
مدت ها بود این موضوع مرا رنجانده بود که به چه دلیل اینگونه صنعت عکاسی رنگ خود را از دست داده است.
دیشب یک توییت خیلی زیبا دیدم به شرح زیر
وقتی از رنگ باختن عکاسی حرف میزنیم دقیقا منظورمون اینه!
چرا عکس های اینچنینی نمیبینیم؟ چرا هیچ عکاسی ذوق هنریش را در به چشم و گوش رساندن آسیب های اجتماعی که همه در آن دخیل هستیم استفاده نمی کند؟
یک سوال و یک پاسخ در قالب یه جمله از بند اول این توییت:
سهیل آقازاده بازداشت شد! چرا؟
و اما چرا در کشوری که نقطه به نقطه اش زر خیز است، کشوری که تمام پتانسیل های خوب برای زندگی مرفه و بی درد را دارد، کشوری که روی گنج خوابیده است، اصلا چرا در این کشور باید زباله گرد وجود داشته باشد؟
ببینید چی گرفتم :)) دم غروب بدون هیچگونه ویرایش!
هوا انقد خوب بود که فقط میخواستم عکس بگیرم قدم بزنم.
دلیل اینکه عکسا کیفیتشون یکم پایینه اینه که برا اینکه مجبور نشین بخاطر دو تا عکس ۱۰ مگ از حجمتون رو مصرف کنید کیفیتشو کم میکنم.
روز دانشجو و پیش تر روز حسابدار رو گرامی می داریم، امیدوارم بتونیم معنی روز دانشجو رو که در فریاد آزاد خواهی و بیداری جامعه خلاصه میشه رو درک کنیم و بتونیم در حد یه دانشجوی واقعی ضمن حفظ ارزشهای انسانی در حد و اندازه ی خودمون و جامعه به مطالبه گری بپردازیم!
گفت بعد ۴ سال دانشجو بودن کدوم تجربت رو برا من که ترم یک ام در اختیارم میذاری؟
گفتم: ۴ ترم احساساتی نشو. اصلا احساستی نشو. پر درآوردم و پرواز کردم :)))))
پاییز فقط یه فصل معمولی نبودِ و نیست، پاییز نمکِ روی زخمیه که هر سال با اومدنش تازه تر میشه یه سوزی که همه سلول هاتو فرا میگیره یه تیری که صاف تو قلبت میشنه و حاصلش یه بی وزنیه سنگینه!
پاییز عقده گشایی پرودگار عشق از زمین و زمانِ!
اصلا پاییز اومده پی نامردی..
همه ی این عکسا میتونستن یه پست عاشقانه قشنگ و تمیز باشن، واقعیتش دیگه نه حسش مونده و نه حوصله جدا از اینکه مشغله ها واقعا امونه آدمو میبرن.
بعضی از این عکسا با گوشی گرفتن شدن، اس ۸ سامسونگ تجربه ی عکاسی با دوربین واقعی رو به شما میده، همه ی این عکسا هم از محیط دانشگاه گرفته شده پاییز خیلی خیلی جلوه ی زیبایی داده بهش.
و اما این عکس که فقط دیدنش نیاز به یه فلاکس چای و یه پاکت سیگار داره:
تسلیت!
خدا انگار قرار با خوبیات ما رو سورپرایز کنی که انقد ما رو اذیت میکنی.
توو هپروت سیر میکنم این شبای گرم و صبحای سردِ پاییز رو؛ تا صبح حداقل یه بار یکی داد میزنه چراغو خاموش کن؛ من اما منگِ تو و پاهای کوچیکی که روزا کنارِ سایهم هیچ برگی رو لگد نمیکنه، کنار نمیزنه، گرم نمیکنه دستاشو فردا که زمستون شد توو جیبای پالتوی کادوی خودش...
28 اکتبر رو نمیتونم فراموش کنم، مثل یه صاعقه که زد و زندگیمو به دو قسمت نامساوی تقسیم کرد.
همش فکر میکنم این یه سال که با نبودنش هر روزش اندازه یه قرن گذشته چه زود گذشت؟
اینجا یه خیابونه بلند و خالی از عابر فرد هست. روزا که کلا کسی نیست اما شبا توش صدها خاطره عاشقانه با قدم های عاشقانه نوشته میشه!
من اما فردِ فردِ فرد با هدفون فقط قدم میزنم و میبینمشون و یاد خودمون میافتم.
اون لحظه و اون سوالِ کلیشهای که: چرا امشب؟ چرا اینجا؟ و چرا این لحظه باید دوباره ببینمش؟ حسِ دوگانهی ماندن و فرار کردن...
آدمیزاد است و پر از کلیشهها و تاریخِ تکراری؛ پر است از خودآزاریها و دردهای مشترک؛ به خودش میآید و میبیند که او هم جز همانهاییست که روزی قصههایشان را میخواند که شبها در آغوش دیگری در یادی دیگرند. نه درس میگیرد؛ نه تجربه؛ خودش باید چنگ بزند بر خودش و لباسش و جمع شود در خودش و از بغص خفه شود...
پارسال این موقع ها بیشترین کاری که میکردم عکاسی بود راستیتش الان خیلی چیزا فرق کرده.
نهایتا این عکسو برا پست انتخاب کردم که چند روز پیش با گوشی اونم عجله ای گرفتم.
کسی می دونه چقدر عشق پشت این نوشته جاریه؟ تنها چیزی که مثلمه با هزار امید و آرزو اومده نوشته
شاید همین جا ک من واستادم و عکس گرفتم جایی هست که جناب معشوقه آقا یا به احتمال خیلی زیاد خانومه "س" هر روز یا هر هرهفته / هر ماه یک روز از اینجا رد میشه و چشمش به این دیوار سراسر احساس میخوره و نمیدونه یکی منظورش خود خودشه! حتی اصلا نمیدونه اون طرف کیه؟
شاید اونی که اینو نوشته اصلا یه موقع هایی هم میاد پنهانی این دیوار و معشوقه رو میپاد که ببینه عکس العملش چیه!؟
ولی اینطور که معلومه این نوشته برا خیلی وقت پیشه ذاتا الان اینجور عشق و عاشقی هایی پیدا نمیشن از پوسیدگی رنگ هم معلومه که چند سال از این نوشته میگذره.
به این فکر میکردم که اگه الان هر دوشون یه زندگی جدا از هم درست کرده باشن اونی که اینو نوشته وقتی اینو میبینه چقدر حالش بد و داغون میشه.
ولی میشه از اینکه دیوار پا برجاست و خراب نشده امیدوار شد که به هم رسیدن و دارن با هم زندگی میکنن، چون اگه غیر این بود دیوار رو خراب میکرد.
شروع محرم من همیشه این شکلیه که اولش یه سری عذاب وجدان دورمو میگیرن و با خودم فکر میکنم من چقدر نسبت به پارسال و عقب تر بار گناهام سنگین تر شده و بعدش سعی میکنم حداقل این ده 15 روز رو سعی کنم چه از لحاظ لسانی و بصری و فلان دچار گناه نشم به خاطر احترام این ماه عزیز! و طبق معمول هم بعد تموم شدن و رفتن اون جو حاکم همون آدم سابق.
به آدمایی که در طول یک روز رنگ عوض میکنن خیلی تعجب میکنم، آدمهایی که هیچجوره نمیتونن تو روزای عادی خودشون رو زینبنده دستگاه امام حسین بکنن و از اول تا آخر محرم از این دستگاه دست بردار نیستن من به خیلی از این آدما امیدوارانه نگاه میکنم و میگم این از لطف امام حسینه مگر نه که اینا ریا کار نیستن!
بگذریم.
می رسیم به پاییز و عاشقونه هاش به فصل ناب عکاسی.
همین که ساعت پنجِ بعد از ظهر هوا تاریک میشه و سوزِ غروبِ زمستون میره توو استخونت، کافیه واسه خوشحالیِ شیش ماهِ دومِ سال؛ تا مُحصلی حالِت از یکِ مهر بهم میخوره؛ ولی وقتی عاشق میشی میفهمی که فقط پاییز میتونه باعث بشه دستشو محکمتر بگیری و از سرما دستشو بذاره توو جیبِ کاپشنِ تو؛ که دستاشو ها کنی گرم شه و سرانگشتاشو مراقب باشی یخ نزنه. پاییز خودش خیلی قشنگتر از شعراییه که واسش گفتن.. وقتی دستت میره ساعتو عقب بکشی نمیدونی قراره چه اتفاقایی واست بیفته؛ شاید موعدِ رو در رویی با همزادت، مهر و آبان و آذر باشه؛
صبح که از خواب پا میشی بعدِ مسواک لرز میکنی و میری سراغ کولر واسه خاموش کردنش؛ این اولین نشونهی پاییزه.. امشب که پاییز آمد دیگر حسابِ فصلهای نبودناش از دستم در خواهد رفت. بیچاره ساعتی که در حسرتِ دستهای او افتاد شکست؛ عقب هم نکشید..