..678
شروع محرم من همیشه این شکلیه که اولش یه سری عذاب وجدان دورمو میگیرن و با خودم فکر میکنم من چقدر نسبت به پارسال و عقب تر بار گناهام سنگین تر شده و بعدش سعی میکنم حداقل این ده 15 روز رو سعی کنم چه از لحاظ لسانی و بصری و فلان دچار گناه نشم به خاطر احترام این ماه عزیز! و طبق معمول هم بعد تموم شدن و رفتن اون جو حاکم همون آدم سابق.
به آدمایی که در طول یک روز رنگ عوض میکنن خیلی تعجب میکنم، آدمهایی که هیچجوره نمیتونن تو روزای عادی خودشون رو زینبنده دستگاه امام حسین بکنن و از اول تا آخر محرم از این دستگاه دست بردار نیستن من به خیلی از این آدما امیدوارانه نگاه میکنم و میگم این از لطف امام حسینه مگر نه که اینا ریا کار نیستن!
بگذریم.
می رسیم به پاییز و عاشقونه هاش به فصل ناب عکاسی.
همین که ساعت پنجِ بعد از ظهر هوا تاریک میشه و سوزِ غروبِ زمستون میره توو استخونت، کافیه واسه خوشحالیِ شیش ماهِ دومِ سال؛ تا مُحصلی حالِت از یکِ مهر بهم میخوره؛ ولی وقتی عاشق میشی میفهمی که فقط پاییز میتونه باعث بشه دستشو محکمتر بگیری و از سرما دستشو بذاره توو جیبِ کاپشنِ تو؛ که دستاشو ها کنی گرم شه و سرانگشتاشو مراقب باشی یخ نزنه. پاییز خودش خیلی قشنگتر از شعراییه که واسش گفتن.. وقتی دستت میره ساعتو عقب بکشی نمیدونی قراره چه اتفاقایی واست بیفته؛ شاید موعدِ رو در رویی با همزادت، مهر و آبان و آذر باشه؛
صبح که از خواب پا میشی بعدِ مسواک لرز میکنی و میری سراغ کولر واسه خاموش کردنش؛ این اولین نشونهی پاییزه.. امشب که پاییز آمد دیگر حسابِ فصلهای نبودناش از دستم در خواهد رفت. بیچاره ساعتی که در حسرتِ دستهای او افتاد شکست؛ عقب هم نکشید..
- ۹۶/۰۷/۰۱