..645
- ۶ نظر
- ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۷
من خودم دیدم یه آدم سالم عاشق با یک جواب نه چقدر عوض شد.
الانم هر شب یا مسته، یا نشسته گوشه راه پله سیگار می کشه و نگاه می کنه!
پ.ن: اینجوری ام نیست من مثل دیوونه ها برم کافی شاپ آبمیوه سفارش بدم و مث دیوونه ها ازش عکس بگیرم :)))
این سری که میذارم اینجا عکسای کاری زائد هستن که از طرف سفارش دهنده پذیرفته نشدن. البته برا من عکس زائد وجود نداره همه عکسام عزیز هستن.
ولی خدایی من فک می کردم این عکس بهترین عکس سری های این کافه باشه که براشون عکاسی کردم، ملت چه بی سلیقه شدن آخه!
شکار شدم :))
قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی
تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت
گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید
بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت
من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست
در سرش سورهءِ تکویر مُجَسَم میشد
قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست
سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت
چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت
آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود
آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید
اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست
آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید
آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد
وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد
بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد
پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد
آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت
دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید
گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید
تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید..
پ.ن: شاید برنگردم.
اول حلالم کنید، بعد دعام کنید.
سپاسگذارم از معدود دوستانی که تو این مدت که نبودم اومدن اینجا جویای احوالم شدن و من نبودم جوابشونو بدم.
دیروز یه امتحان سختی داشتم که کل فرجه رو براش گذاشتم و در حد ده نوشتم و اما بعد امتحان فهمیدم که این درس آخرین ارائه کل رشته بوده کلا از سالای دیگ همچین درسی رو نخواهیم داشت بنابراین بصورت اوتومات به همه ده داده میشه و کلی حرص خوردم.
امتحان فردا: یه کتاب ۵۸۵ صفحه ای استاد معرفی کرده و دو تا جزوه هم از همکلاسیا گرفتم و علاوه بر اون خودم طول ترم خلاصه نویسی هم کردم با این حال امید زیادی ندارم.
قراره چهل تا تست بده، تستاش به این صورته که هر سوال ممکنه سه تا جواب صحیح داشته باشه یا اصلا سوالی جواب صحیح نداشته باشه که کلا علامت نزنیم.
چرا این کارا رو میکنه با دانشجو؟ :||||
- میشه از این دوتایی که جلومونه عکس نگیری؟
+ تو از کجا می دونی میخوام بگیرم؟
- خب من سوژه هاتو میشناسم ولی محمد خیلی سردمه بیخیال شو.
+ می دونی اگه اینو نگیرم ممکنه شبو نتونم بخوابم؟
پ.ن: هر چقد سعی کردم نتونستم ساده از کنارشون رد شم.
قشنگ معلومه خلوت کردن دارن درد و دل میکنن.
ولی یکیشون نگاه مغرورانه ای داره.
یکیشونم عجیب مظلومه.
دیشب به طور اتفاقی زیر یه پستی تگ شدم عکسی که خودم گرفته بودمو دیدم.
رفتم پیجش دیدم نوشته:
All photos are taken by me
بعد کلا عکسایی که من گرفتم بود توش..
تازه شماره اینا جهت رزرو هم گذاشته بود :||||
ااینو دیشب عمه جان فرستاد، انقد خندیدم که دل درد گرفتم..
تا حالا بچگی خودمو ندیده بودم. و گویا این عکس قدیمی ترین عکس موجود از منه و بقیه رو یه عده از خونمون محو کردن :دییی
تازه دلیل این که نیشم انقد بازه رو خودم میدونم اصن اون موقع من خیلی شیطون بودم اصن شیطنت از سر و ریختم میباره.
عکس اصلی بی کیفیت نبود انقد زوم کردم تا 23 نفر رو پنهون کنم اینجوری بی کیفیت شده.
از همون اولشم به ژست های خاص و زاویه های خاص علاقه داشتم گویا همه تمیز و ساکتن تو عکس الا من..
یادش بخیر..
روز انتشار آلبوم انقد حالم بد بود که کلافه شده بودم، آخه می دونی خیلی ماه پیش که ما فهمیدیم قراره همچین آلبومی منتشر بشه همه چی خوب بود و فکر می کردیم همین وضعیت ثابته برا زندگیمون، اون موقع تصمیم گرفتیم که روز انتشارش با هم بریم از فلان جا این آلبومو بگیریم.
ساعت ۷ شب بود.
یه حسای عجیبی منو سوق دادن که برم آلبومو از همونجا بگیرم، من با یکی دیگه رفته بودم.
عطرشو هر لحظه بیشتر حس می کردم، اتفاقا اونجا دوستاشو دیدم، می دونی یه حسی تمنا می کرد که خودش اینجا نباشه که با دیدنش باز به هم میریزم.. یه حسی هم میگفت کاش ببینم چه شکلی شده و ذره ای از دلتنگیم کم شه!
شده نیم ساعت الاف کردم که شاید بشه دیدش.. اما بی فایده بود..
بعد اینکه آلبومو گرفتیم حرکت کردم سمت ماشین زیر شیشه پاک کن بود یه همچین چیزی..
با یه کاغذ که نوشته بود می دونستم زیر قولت نمیزنی، من از ساعت ۷ صبح منتظرت بودم که اینجا، داشتم نا امید می شدم.
همیشه لحظه های خوبمون با هم ساعت ۷ تموم میشد، آخرین بار هم ساعت ۷ رفت برا همیشه.. ترک ۷ به نام ساعت هفت عجیب به دلم میشینه.
ساعت هفت میری..
تو دلم آشوبه..
میگی بر می گردی..
دروغشم خوبه..
...
خدا جون چرا نمیشه رو حرفت حرف زد آخه؟
یکی از نوستالژیک ترین عکس های گالریم
هر چی تو عکس هست یا نیست یا عوض شده.
دوربین و لپ تاپ عوض شدن. کتاب هم که اصلا با اصول و قواعد من هماهنگ نبود نخوندمش دادمش به یکی..
و اما عوض شدن آدرس وب:
اصلی ترین دلیلی که نمیتونستم عوضش کنم بر میگرده برا یکسالی که با اون آدرس پشت کنکور بودم.
واقعا لحظات پر افت و خیزی داشتم و با اینکه اون موقع زیاد حالم خوب نبود ولی الان دلم خیلی تنگه اون حس هاس و در حال حاضر پست هاش هست ولی غیر فعال.
اصلی ترین دلیلی هم که ایجاب می کرد آدرس رو عوض کنم همون بر می گرده بهزمانی که کنکوری بودم و یک کنکوری دوس داشتنیمو درست کردم، 1221 روز پیش و خب بعدش قبولی تو دانشگاه و سه سال از گذره دانشگاه لازم دونستم تا اسمو عوض کنم دوستان دچار اشتباه نشن.
یک کنکوری نوستالژیک ترین داده ی مجازی برای من خواهد موند، و همیشه برام دوست داشتنی و خاص میمونه.
اولین پست یک کنکوری با لپ تاپ تو تصویر گذاشتم یه جورایی اونم نوستالژی وار هس.