..581
- ۱۳ نظر
- ۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۹
عقل و احساس هیچ نقطه اشتراکی با هم ندارن، اگه این دو تا با هم همخوانی داشتن بشر می تونست خودشو به اوج برسونه.
همه چیز از اول اشتباه بود، حتی اون تک لحظه ها که فکر می کردیم و به هم میگفتیم ما دو تا خوشبخت ترین آدمای دنیا هستیم تو اوج اشتباه و جهل به سر می بردیم.
دوست داشتن و دوست داشته شدن خیلی حس مقدسی هست، ولی هیچ وقت معیار درست، معقول، منطقی برای زندگی نیست. بخصوص تو مقطع فعلی که اسم دوست داشتن رو میشه ده جور تفسیر کرد.
تمام.
لااقل اینطوری میتونم خودمو تسکین بدم که اون لقمه بزرگ تر از دهنم بود بزرگتر هم کردم، ادامش اصلا به صلاح نبود.
بیست و چهار ساعت روزه سکوت گرفتم.
تپش قلب میاره توصیه نمیکنم.
این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکبهای فراوان خورده
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
فرض کن کوه شنی طعنهی طوفان خورده
عشق را با چه بسازد، به کدامین ترفند
شاعری که همهی عمر غم نان خورده
چه به روز غزل آمد که همه منزویاند
قرعه بر معرکهی معرکهگیران خورده
از دهان کس و ناکس خبرش میآید
شعر، این باکرهی دست هزاران خورده
با چنین فرقهی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده
دشتمان گرگ، اگر داشت نمینالیدم
نیمی از گلهی ما را سگ چوپان خورده
جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده
شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش بر من دیوانهی دوران خورده
خیلی پریشان.
داره یهماه از مهر می گذره و من همچنان مهمون دارم..
از اول مهر تا الان نشد اتاقمون بدون مهمون باشه یه شب
اکثرا هم اونایی بودن که فارغ التحصیل شدن و از سر دلتنگی دارن سر میزنن بهمون..
حتی ما سر عاشورا تاسوعا رفتیم خونه این مهمونا چراغ اتاقو روشن نگه داشته بودن..
املت برای 14 نفر
4 نفر برا خودمون
4 نفرا مهمون
6 نفر هم بچه های اتاقای دیگه که خودشونو اتاق ما دعوت کردن
انقد دوس داشتنی ام :دی