..627
جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ق.ظ
تنهایی اومد از جلوم رد شد
دستشو کرد تو جیبشو چند ثانیه بعد کلیدشو درآورد و آروم در رو باز کرد و رفت تو، تا وسطای حیاط رفته بود یهو خشکش زد و سریع برگشت و در صندوق نامه رو باز کرد..
قیافشو که دیدم نفسم حبس شد..
یه نفس عمیق کشید و بدون اینکه در صندوق رو ببنده پشت کرد به تمام دنیا و سمت خونش رو پیش گرفت..
سالها منتظر یه نامه بود،
اما انگار فقط همین امروز منتظرش بود...
فقط و فقط امروز..
نگاهش منو نابود کرد.
مطمئن نیستم دلی براش مونده باشه 💔
- ۹۵/۰۹/۲۶