..668
به شدت از این عکسا که بوی خوبی دارن خوشم میاد. یه سری حسای خوبی دارن که به محض رویت شدن به آدم انتقال می دن.
مثلا بوی ماست و خیار اندازه لم دادن به یک صندلی نرم روی بالکن یه ویلا که لب دریا قرار داره و بارون آروم آروم چیکه می کنه تو داری قهوه می نوشی، آرامش می ده. حداقل به من! یا بوی پاک کن توت فرنگی که اول دبستانمون داشتیم!
به این دارم پی میبرم که من تازگیا چقدر از درک خودم عاجزم!
مگه میشه آدم از کسی یا چیزی که دوست داره بگذره؟ و در مقابل میشه آدم بخاطر چیزی یا کسی که دوستش داره از چیزی یا کسی که دوستش داره بگذره؟
من نمی تونم به این سوالا جوابی بدم.
داستان عاشقانه من با مرگ ناحق دو احساس بی گناه تموم شد، یه داستان دو نفره که دو قهرمان داشت و دو نقش بد جنس که سایه ی همون دو قهرمان بودن. از ویژگی های دل من اینه که اگه خوب باهاش حرف زده شه قانع میشه و قبول می کنه کسی یا چیزی که مال اون نیست، واقعا مال اون نیست یا به زبون خودمون مذاکره پذیره در مقابل منم مرد دیپلماسی ام.
مثال من شکل اونیه که پا برهنه و دست و پا سوخته داره از یه انفجار که اتفاق افتاده و داره آتیشش همه جا رو فرا میگیره فرار می کنه هست.
ولی من یکم بیشتر و بهتر دور شدم و الان به فکر چیزایی که سوختن هستم.
این سخن از پیر خرابات رو از یاد نبرین که عشقای ترم یک و دویی رو چه داخل دانشگاه و چه خارج از دانشگاه رو زیاد جدی نگیرید و تا می تونید ازش فاصله بگیرید چون واقعا تو ترم آخری به جا هایی می رسید که واقعا به این جمله از شادمهر عزیز که عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود ایمان می آرید اینا شوخی بودن ولی جدی ترین حرفم اینه که احساس کنجکاوی تون رو کنترل کنید هر کنجکاوی ارزش تجربه شدن نداره، بعضی تجربه ها واقعا واقعا واقعا آدمو پیر می کنن. نزارید به جایی برسید که بگید من به عشق و دوست داشتن اعتقاد ندارم.
از اینا گذشته من می دونم چون من نیستم شما هم نیستین، ولی شما نمی دونین که اوضا یکم رو به روال نبود و بی معرفتی می کردین البته بعضیا خوب بودنشون ثابت شده اس.
- ۹۶/۰۴/۲۵