دریا..

^{خاطره هایت ک با غصه هایم گره خورده}

^{اما کاش گره ی این فاصله ها باز میشد}

^{دلم باران میخواهد و} 

^{نسیم سبز رنگ دریا}

^{که حل شوم در اغوشش}

^{میخواهم یک عمر باران ببارد}

^{کنار ساحل}

^{لب گوش دریا}

^{انقدر شعر بخوانم}

^{ک بالاخره عاشقم شود}

^{موج های حریصش}

^{روانه ی نگاهم شوند}

^{از ساحل خداحافظی کنم}

^{و در اخر}

^{غرق شوم در عشقش}

^{از این ساحل خسته ام}

^{دگر باران نمیخواهم}

^{دلم دست و پا زدن در}

^مرگ

^{در دریا} 

^{میخواهد..}

^{پ.ن:شاید کمی احساسی تر.. چه حال و هوای خوبی بود.. باران و دریا..}

^{از اون دست عکسای هنری که از خودم گرفتم..}

^{2 اردیبهشت سال یک هزار و سیصد و نود و پنج} 

^{دریاچه ارومیه.. همراه با احساس..}

کنفرانس..

^{بعضی وقتا هم خیلی خوشحال از کلاس میای بیرون..}

^{کنفرانس می تونه یکی از کابوس های یه دانشجو باشه..} 

^{مخصوصا کلاس ما که از 60 نفر فقط 5 تاش پسرن..}

^{مطالب ارائه شده و تسلط به این مطالب به حدی خوب بود که از 6 نمره کنفرانس دو نمره هم اضافه شیفتی گرفتم..}

پدر..

^{من را زیاد دوست داشته باش پدر}

تو تنها کسی هستی؛

که دوست داشتنت بی دلیل است و بوسه هایت بوی صداقت می دهد..

یه چیزی فراتر از دوستت دارم.. 

.

پیتزایی..

^{استاد از هر دوتامون پرسید پشت سر هم.. اول اون بعد من..}

^{سوال سختی بود نه اون تونست جواب بده نه من..}

^{هر دوتامون یه منفی خوشگل گرفتیم ..}

^{بعضی وقتا جهنم رفتن با کسی که دوستش داری از بهشت هم بیشتر میچسبه..}

^{شاید اگه هر دومون نمره می گرفتیم انقد حال نمی داد که بعدش پاشیم بریم پیتزا بزنیم تو رگ..}

^{پ.ن: معتقدم که پیتزا رو باید یکی گرفت دو نفری خورد خیلی حال می ده روش دعوا که را میافته..}

^{چه کنم ک اینبار دست من نبود..}

خدا..

.

^{خدا خیلی بیشتر تر از تصور ماها بزرگه..}

^{خیلی ممنونم ازت}

^{❤❤❤❤❤}

.

وفاداری..

وفادار بودن به تنهایی..

روز بد..

.

- محمد؟

+ جانم حامد!

- یه لحظه پشت سرتو نگاه کن.

از همون لحظه عجیب دلم تو آشوبه.. 

بعضی وقتا آلزایمر هم خیلی خوبه..

.

رابطه..

^.

 

^{‏وقتی یک رابطه تمام می شود باید تمام شدنش را پذیرفت}

^{نه اینکه انقدر ادامه اش داد که با تحقیر یا خیانت تمام شود}

^{این ی نکته رو هم از من داشته باشین جماعت.}

^.

خدایا شکرت..

_.

_{یادمه یه بار سر یه موضوعی انقدر از خدا گله کردم تا اینکه یه ساعت دیگه یه خبر خوشحال کننده به دستم رسید.}

_{از خدا خجالت کشیدم ازش تشکر کنم.}

_{صبر کنیم..}

_{مصلحت خدا نمایان میشه.}

_.

تولد..

دوباره روزا ورق خوردن و روز تولد رسید..

هیچ حس درونی به روز تولد ندارم جز اینکه هر سال روز تولد بشینم حساب کنم تو سالی که گذشت چند چند بودم؟

تو این 20 سالی که گذشته هیچ وقت اندازه سال بیستم تجربه بدست نیاوردم..

شعار همیشگی من: زندگی زیباست اگه زیبا زندگی کنیم..

معمولا اطرافیانمون از دوست صمیمی تا استاد و فامیل دور و نزدیک عادت دارن از زندگی ناله کنن..

به این کار میگن حماقت محض..

خدا رو شکر از سال بیستم فوقالعاده راضی ام.. ایشالا بیست و یکم هم اینجوری باشه..

پ.ن:پیام تبریکا رو فردا شب میزارم.. آی ام عقده ای ... خخخخ